انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
دعا بخواهید؛ حتّی از مزارشان...
سال 84 بود؛ تیرماه 84. اواخر تیرماه بود. مثل همۀ ماههای تیر ! و شاید تلخترین تیرماه عمرم! یه مشکل به شدّت بحرانی برایم پیش آمده بود؛ آنقدر شدید که بیمِ جان میرفت! یه چیزی شاید در حدّ جان حدّاقلّ دو یا سه نفر !!! هیچ راه علاجی نیز برایش نمییافتم.
دل را به دریا زدم، و همان خطر بیمِ جان را برگزیدم! دو روز بعد باید به دلِ خطر میرفتم؛ خطری در قلبِ پایتخت!
لحظۀ آخر، قبل از حرکت، تصمیم گرفتم که سری به پدربزرگم بزنم. سفر را یک روز به عقب انداختم؛ و به منزلشان رفتم. پیرمردی اهلِ دل؛ شاعر؛ با علم تعبیر خواب؛ و دنیا دیده... که با وجودِ نداشتنِ سوادِ آنچنانی، بیش از من ِ باسواد میفهمید...
به منزلشان رفتم؛ و دردِدل کردم؛ و اندکی اشک بدون اراده. دعایم کرد؛ و گفت: غصّه نخور؛ مشکلت حلّ خواهد شد...
همین! حسّ کردم سبک شدم؛ خداحافظی کردم و آمدم بیرون. فردا به سوی آن شهر (پایتخت) حرکت کردم؛ برای همان تصمیمی که خطر بیم جان ازش میرفت! به مقصد رسیدم؛ امّا دعای پدربزرگ، انگار آبی بود بر آتش آن خطر!! و تمام شد؛ خطر برطرف شد؛ برای همیشه...
خدایش رحمت کند؛ او دو سال بعد از آن واقعه عجیب، از پیش ما رفت. و من، هر سال، اواخر تیرماه، خودم را مُلزم و موظّف میدانم که به مزارش بروم؛ و فاتحهای؛ و باز هم التماس دعایی...
+ حدیث پیامبر(ص) داریم که از پدر و مادر [و پدربزرگ و مادربزرگ] خود بخواهید که دعایتان کنند؛ و اگر در قید حیات نیستند، بر سر خاک ایشان رفته، و درخواست دعا کنید...
سعید جرّاحی 18/4/99 موضوعات مرتبط: دینی برچسبها: خاطره, دلنوشته, تک گویی, تیرماه [ شنبه بیست و هشتم تیر ۱۳۹۹ ] [ 23:20 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |