انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه

رابطه‌هایی که بدون همدیگه می‌میرند...!

 

چند شب پیش، فیلم زیبای "دیوانه‌ای از قفس پرید" را میدیدم.

 سکانس پایانی فیلم، خیلی عجیب و  تلخ بود!

 یک سرخپوست در بیمارستان روانی که با هیچکس صحبت نمیکند، به صورت اتّفاقی با شخصیّت اصلی داستان(مک مورفی) رابطۀ صمیمی پیدا میکند، و گاهی همصحبت میشود.

در سکانس پایانی ، این سرخپوست به مک مورفی که به خاطر شکنجه، تقریباً بیهوش است، میگوید:

تو  باید زنده بمونی؛  تو نباید ناراحت باشی؛ تو نباید مریض باشی؛ من بدون تو  می‌میرم!

و بلافاصله بالشی را برمیدارد و  روی صورت و دهان او می‌گذارد؛ و حدود ۱ دقیقه فشار میدهد!

نفسِ مک مورفی  بند می‌آید و می‌میرد...!

و  آن سرخپوست از آسایشگاه فرار میکند...!

 

+  حسّ تلخ در سکانس پایانی، انسان را  به یادِ برخی رابطه‌ها  می‌اندازد؛

که بدون همدیگه  می‌میرند...!

 

 

سعید جرّاحی 17/11/99

 


موضوعات مرتبط: داستان
برچسب‌ها: سینما, سکانس تماشایی, زندگی, خیانت
[ یکشنبه نوزدهم بهمن ۱۳۹۹ ] [ 18:13 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار