انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
آخرین لحظاتی که جلال آل احمد زنده بود... بخشی از کتاب "غروب جلال" نوشتۀ همسر فرهیختهاش دکتر سیمین دانشور
حال جلال خوب نبود. نظام (مستخدم منزل) را به دنبال دکتر فرستادم. لحظه به لحظه حالش بدتر میشد؛ و وحشت، جان من را انباشته بود. دویدم ماشین را روشن کردم. در راه، نظام را هم سوار کردم. چنان بارانی میآمد که برفپاککنهای ماشین از پسش برنمیآمدند. [خیلی تند میرفتم] سرم به سقف ماشین میخورد. نظام ازم پرسید: خانم! مگر حال آقا خیلی بد است که اینطور میرانید؟ گفتم: نظام! دعا کن؛ نذر کن... نزدیک درمانگاه، درِ خانهای باز بود؛ خانۀ بهیار کارخانه بود. داد زدم : آمبولانس، اکسیژن... التماس میکردم و داد میزدم. مردم از خانههاشان بیرون ریخته بودند. دست بهیار را گرفته بودم و در تاریکی میدویدم...
به جلال نگاه کردم. دیدم چشم به پنجره دوخته؛ چشمهایش به پنجره خیره شده؛ انگار باران و تاریکی را میکاود، تا نگاهش به دریا برسد... تبسّمی بر لبش بود. آرام و آسوده... انگار از راز همهچی سردرآورده. انگار پرده را از دو سو کشیدهاند، و اسرار را نشانش دادهاند...
مستند "ردّ پای جلال"/ شبکۀ خبر به مناسبت 18 شهریور، سالروز شهادت جلال آل احمد گردآوری: سعید جرّاحی 18/6/99 برچسبها: جلال آل احمد, خاطره, دلنوشته [ سه شنبه هجدهم شهریور ۱۳۹۹ ] [ 20:52 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |