انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
مرصادِ حضرت . پاییز بود؛ و همان سال طلایی؛ آذرماه بود؛ و یک درس عارفانه و عاشقانه؛ و در محضر "حضرت استادم". سالهای خیلی دور، همان دوران دانشجویی، موقع تحصیل در رشتۀ ادبیّات، یکی از ترمها، روی کتاب "مرصادالعباد" کار میکردم. کتابی از عارف معروف، نجمالّدّین رازی؛ که همان سالها "نقد"ش کردم؛ و مقالهای هم در " کرّ و فرّ "ش گفتم و نوشتم. . و اینکه خدا وقتی همۀ اصناف موجودات را میآفرید، واسطههایی را به کار میگرفت. امّا وقتی کار به خلقت "آدم" رسید، خدا گفت: "خانۀ آب و گِلِ آدم، من به خودیِ خود میسازم بیواسطه؛ که در او گنج معرفت، تعبیه خواهم کرد..." . (الان که دارم این جملات را تایپ میکنم، حسّ نوستالژیک عجیبی دارم نسبت به تکتک جملات و واژههای این کتاب!) چون پاییز بود؛ و همان سال طلایی؛ آذرماه بود؛ و یک درس عارفانه و عاشقانه؛ و در محضر "حضرت استادم"...! . خداوند تعالی، فرشتگان مقرّبـش –جبرئیل و میکائیل و اسرافیل، و نهایتاً عزرائیل- را به زمین فرستاد، تا مُشتی خاک ببرند به عرش خدا، تا کالبد انسان را خلق کند. و وقتی کالبد انسان خلق شد، "عشق، حالی دو اسبه میآمد." ... و چقدر قشنگ و عجیب است، این جمله آخر... . 2) و وقتی به این جمله رسیدم، چون میدانستم شاید برای دانشآموز مبهم باشد، مختصر توضیحی دادم. برای توضیحم، دو مثال زدم: در یکی از کتب عرفانی میخواندم که آمده بود - به درست یا با حُسن تعلیل- که: وقتی انسان و چهرۀ انسان به آیینه نیاز دارد، آیینه هم به چهرۀ انسان نیاز دارد... . مثال دوّم که برایشان زدم از مثنوی مولوی بود. مولانا میگوید همانطور که انسانِ تشنه، به "آب" نیاز دارد، از آنطرف، آب هم به انسانِ "تشنه" نیاز دارد... پس انسانِ عاشق، هم عاشق است و هم معشوق! و طبق نظر عرفا، انسانِ معشوق نیز، هم معشوق است و هم عاشق... بیدلان را دلبران جُسته به جان هر که عاشق دیدیاش، معشوق دان تشنگان گر آب جویند از جهان (مثنوی؛ دفتر اوّل) . 3) به قول حافظ : "فرشته، عشق نداند که چیست؛ قصّه مخوان..." . آیۀ "امانت" را هم احتمالاً شنیدید که خدا میگوید: ما امانت (= عشق و معرفت) را به آسمانها و زمین و کوهها عرضه کردیم؛ همگی از پذیرش آن خودداری کردند، و ترسیدند؛ و انسان ظالم و جاهل، این امانت را پذیرفت...!
وَ حَمَلَها الإنسان إنّه كان ظلومًا جَهولا) ( احزاب/72) . به قول حافظ: "آسمان، بارِ امانت نتواست کشید/ قرعۀ فال به نامِ منِ دیوانه زدند..!" ** . . حالا برگردیم به همان جملۀ قبلی که «وقتی کالبد انسان خلق شد، عشق، دو اسبه میآمد.» اگر هر سه نکتۀ بالا را در کنار هم قرار بدهیم، زیبایی این جمله را میشود فهمید: همانطور که در مثالهای بالا خواندیم، که مثلاً آب و آیینه، منتظر انسان هستند تا "عاشقیّت و معشوقیّت" خود را اثبات کنند، در این مثال نیز، "عشق"، فاعلیّت دارد. یعنی عشق، تا قبل از خلقت انسان، هیچ موجودی را نمیدید که قابلیّت پذیرش عشق را داشته باشد؛ و همین که انسان خلق میشود، عشق هم "دو اسبه میتازد..." *** . کتابهای فلاسفه و عرفا، نگاه عاقلانه و عاشقانهای به انسان میدهند. مخصوصاً اگر انسان در کنار "پیر و مرشد و مراد" باشد، این وسعتِ دید، وسیعتر هم خواهد بود... . ... هر سال همین موقعها، ناخودآگاه به یادِ همان پاییز میافتم؛ و همان سال طلایی؛ همان آذرماه؛ و همان درس عارفانه و عاشقانه؛ و در محضر "حضرت استادم"... . .
. . 👇👇👇 . . .
موضوعات مرتبط: ادبیـّات، فلسفه برچسبها: عاشقانه ها, آذرماه, خاطره, کلاس درس و امتحان [ یکشنبه هفدهم آذر ۱۳۹۸ ] [ 20:51 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |