انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه

هر چه هست، از این دل است...

 

یادمه دوران دبیرستان، یه معلّم خوش‌ذوق ادبیّات داشتیم، که اشعار خاصّی برامون می‌خوند؛

اشعاری که شاید برای دانش‌آموز دبیرستانی، قدری سنگین بود؛

ولی او  میخوند و  اگر احساس میکرد که ما نفهمیدیم،  برامون توضیح میداد.

یکی از این اشعار، همین شعر فوق‌العاده زیبای "ابوالقاسم لاهوتی" بود؛

که خیلی دوستش داشتم.

 

امشب این شعر را در وبلاگ یه عزیز بزرگوار دیدم؛ و  یه لحظه رفتم در حال و هوای " دل..."

 


 نشد یک لحظه از یادت جدا دل

زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل!  


  ز دستش یکدم آسایش ندارم

نمی دانم چه باید کرد با دل؟  


هزاران بار منعش کردم از عشق

مگر برگشت از راه خطا دل؟...  


  به چشمانت مرا دل مبتلا کرد

  فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل!  


  از این دل، داد من بستان خدایا

  ز دستش تا به کی گویم: "خدا ! دل! "


  درون سینه،  آهی هم ندارد

  ستمکش دل، پریشان دل، گدا دل!  


  به تاری گردنش را بسته زلفت

  فقیر و عاجز و  بی دست و پا دل!  


  بشد خاک و  ز  کویت برنخیزد

  زهی ثابت قدم دل، باوفا دل!  


  ز عقل و دل، دگر از من مپرسید

  چو عشق آمد، کجا عقل و کجا دل؟!  


  تو، لاهوتی، ز دل نالی، دل از تو

  حیا کن، یا تو ساکت باش یا دل!  

 

ابوالقاسم لاهوتی

گردآوری: سعید جرّاحی  14/4/98

 


موضوعات مرتبط: شعر
برچسب‌ها: عاشقانه ها, خاطره, تک گویی
[ جمعه چهاردهم تیر ۱۳۹۸ ] [ 22:33 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار خصوصی آمار