انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
هر چه هست، از این دل است...
یادمه دوران دبیرستان، یه معلّم خوشذوق ادبیّات داشتیم، که اشعار خاصّی برامون میخوند؛ اشعاری که شاید برای دانشآموز دبیرستانی، قدری سنگین بود؛ ولی او میخوند و اگر احساس میکرد که ما نفهمیدیم، برامون توضیح میداد. یکی از این اشعار، همین شعر فوقالعاده زیبای "ابوالقاسم لاهوتی" بود؛ که خیلی دوستش داشتم.
امشب این شعر را در وبلاگ یه عزیز بزرگوار دیدم؛ و یه لحظه رفتم در حال و هوای " دل..."
زهی دل، آفرین دل، مرحبا دل!
نمی دانم چه باید کرد با دل؟
مگر برگشت از راه خطا دل؟...
فلاکت دل، مصیبت دل، بلا دل!
ز دستش تا به کی گویم: "خدا ! دل! "
ستمکش دل، پریشان دل، گدا دل!
فقیر و عاجز و بی دست و پا دل!
زهی ثابت قدم دل، باوفا دل!
چو عشق آمد، کجا عقل و کجا دل؟!
حیا کن، یا تو ساکت باش یا دل!
ابوالقاسم لاهوتی گردآوری: سعید جرّاحی 14/4/98
موضوعات مرتبط: شعر برچسبها: عاشقانه ها, خاطره, تک گویی [ جمعه چهاردهم تیر ۱۳۹۸ ] [ 22:33 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |