انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
ازدواج جلال آل احمد و سیمین دانشور +عکس
جلال آل احمد و سیمین دانشور معروفترین زوج ادبی تاریخ ایران هستند؛ زوجی که به خاطر "ادبیّات" کنار هم قرار گرفتند و محصولات ادبی هم داشتند. زوجی که داستان زندگیشان برای مردم عادی و دوستداران ادبیّات جذّاب و جالب بوده...
خانم ویکتوریا دانشور، خواهر و تنها بازمانده خانواده سیمین دانشور، اطّلاعات جدیدی از داستان عاشقانۀ این زوج تعریف کرده است.
درباره سرگذشت این زوج معروف بیشتر بدانید:
اتوبوس! جایی که سیمین دانشور و جلال آل احمد با هم آشنا شدند!! ماجرا برمی گردد به بهار سال ۱۳۲۷. جلال ۲۵ ساله است و سیمین دانشور ۲۷ ساله (سیمین دو سال از جلال بزرگتر بود.)
جلال در آن زمان داستان نویسی مشهور بود؛ که به تازگی کتاب «از رنجی که میبریم» را درباره انزجارش از حزب توده منتشر کرده، و ترجمه کتاب "قمارباز" داستایوسکی را در دست داشت. سیمین دانشور امّا هنوز شهرتی نداشت.
خود خانم دانشور، از آن سفر شیراز به اختصار یاد کرده؛ و نشان داده که جلال با چه مهارتی بحث را به سمت طلب آشنایی برده بود!
او در مقاله کوتاه «شوهر من جلال» می نویسد: «جلال و من همدیگر را در سفری از شیراز به تهران در بهار سال ۱۳۲۷ یافتیم؛ و با وجودی که در همان برخورد اوّل درباره وجود معادن لب لعل و کان حُسن شیراز در زمان ما شکّ کرد و گفت که تمام اینگونه معادن در زمان مرحوم خواجه حافظ استخراج شده است، باز به هم دل بستیم...!»
خانم ویکتوریا دانشور تعریف میکند: "مسیر اتوبوس، اصفهان به تهران بوده و جلال هم خیلی آقا و جنتلمن برخورد کرده است. یک سال عید، من و خانم سیمین با عدّهای از فامیل، برای دیدن خواهرم به اصفهان رفته بودیم. دو سه روز که ماندیم تصمیم گرفتیم برگردیم. در آن وقت از سال، بعید بود بلیت گیرمان بیاید؛ ولی چندتا دانشجو همان روز تصمیم گرفته بودند چند روز بیشتر در اصفهان بمانند و بلیت هایشان را به ما دادند. واقعا دست تقدیر بود که این دو نفر آن روز با هم آشنا شوند... سوار اتوبوس شدیم که ,یک آقای بسیار مؤدّب و خوش تیپ, بلند شد و جایش را به سیمینخانم داد. بعد هم تا خودِ تهران درباره کتاب، نویسندگی و نویسنده ها حرف زدند."
امّا نکته اصلی، ادامۀ خاطره ویکتوریا دانشور است: "به تهران که برگشتیم، صبح روز بعد طبق معمول خواستم بروم خرید که دیدم آقای آل احمد پشت در است! خیلی تحویلش نگرفتم و حتّی تعارف هم نکردم. رفتم خرید و برگشتم و دیدم سیمین خانم لباس پوشیده است و می خواهد با آقای آل احمد بیرون برود! دو سه روز بعد هم آمد و گفت: می خواهد همسر این آقا شود؛ به همین سادگی!"
گردآوری: سعید جرّاحی 7/8/96
موضوعات مرتبط: ادبیـّات، خانوادگی برچسبها: جلال آل احمد, عاشقانه ها, خاطره, آذرماه [ یکشنبه هفتم آبان ۱۳۹۶ ] [ 17:30 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |