انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
خاطرهای از یک شعر عاشقانه
این خاطره را شاید کمتر جایی تعریف کرده باشم: سالها پیش، شاید 77 سال پیش، قبل از اینکه معلّم بشوم، در یکی از شرکتهای تولیدی کار میکردم. از آن شرکتهایی که الان هر کسی بشنود که خودم آنجا را رها کردم و آمدم معلّمی را انتخاب کردم، کمترین تَشَری که میزند این است که «حیف نـبود؟!» ولی واقعاً حرف نبود؛ شاید حقوقش سه برابر معلّمی بود، ولی آن موقع، دیگر معلّم نبودم! خلاصه، چون به شعر و ادبیّات هم علاقه داشتم، هر روز صبح، یک بیت یا یک غزل زیبا و نکتهدار مینوشتم و میگذاشتم زیرِ شیشۀ میزِ کارم. چیزی معادلِ «استوری و وضعیّت» در پیامرسانهای امروزی! رئیس و همکارانم هر روز میآمدند و سلیقۀ آن روز را میخواندند و کار را شروع میکردند. یک روز -شاید به مناسبتی- این بیت شعر زیبا را گذاشتم: «من به خالِ لَبت ای دوست! گرفتار شدم یکی از همکاران وقتی این بیت را خواند، چشمکی به اون یکی زد و اون یکی هم به اون یکی... و خلاصه پِچپچها شروع شد! خبر به گوش رئیس رسید! آمد و خواند و اخمها را در هم کشید و گفت: آقاسعید! دیگه هر چیزی را اینجا ننویسید!... و من متعجّب از این که مگه من کِی هر چیزی را اینجا نوشتم؟! گفت از شما بعیده! این شعر چیه گذاشتید زیر شیشۀ میز؟! ایشون آدم نسبتاً مذهبیای بود؛ ولی از آنها که فرصت نمیکرد روزی 5 بیت شعر بخواند یا کتابی مطالعه کند! اجبارم کرد که شعر را بردارم! امّا وقتی به ایشان گفتم که شاعر این شعر کیست، تعجّبی که در صورتش دیدم هنوز بعد از 77 سال فراموش نمیکنم...! در دیوان شعر "امام خمینی"، غزلی عاشقانه-عارفانه آمده با این بیت شروع: «من به خالِ لَبت ای دوست! گرفتار شدم . بعدها این بیت شعر را هم دیدم؛ بیتی که منسوب است به "حضرت رهبر" (در جواب شعر بالا) : «تو که خود خالِ لبی، از چه گرفتار شدی؟! . . برچسبها: عاشقانه ها, خاطره [ پنجشنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۴ ] [ 15:41 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |