انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه

جلال آل احمد

مهمانِ من ...

.

کیف دستی‌اش را برمیداشت، و کُتش را روی دوشش می‌انداخت و میرفت.

گاهی همراه سیمین، همسرش؛

و گاهی هم تنها. به روستاها و شهرهای کوچک میرفت.

پای دردِ دلِ مردم پایین‌دست می‌نشست و گوش میکرد؛

و اگر کمکی میخواستند، دریغ نمیکرد.

یک بار در رستورانی نشسته بود.

پیرمردی وارد شد؛ خواست مقداری نان خالی بگیرد برای صبحانه.

کافه‌چی با پرخاش گفت: بدهی‌ات زیاد شده، چیزی به تو نمیدهم!

جلال بلند شد؛ رفت جلو. مقداری پول به صاحب کافه داد؛

و گفت: تا یکماه، صبحانۀ این آقا مهمان من!

و آمد بیرون.

+ بعدها فهمید که او جلال آل احمد است...

خاطره‌ای از سیّد جلال آل احمد

گردآوری : سعید جرّاحی 18/ شهریور/ 1400


موضوعات مرتبط: اجتماعی
برچسب‌ها: جلال آل احمد, خاطره
[ پنجشنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۰ ] [ 23:16 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار خصوصی آمار آمار2