|
انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
|
این پست را هدیه کنید ، به هر کسی که دوستش دارید...
عصر امروز، مات و مبهوت داشتم تلویزیون را نگاه میکردم. همان برنامهای که همهجا معرّفی کردم. حکایت عجیب و غریب یک جوانِ تیم دوچرخهسواری که در اثر تصادف، روح از بدنش خارج شده؛ و دوباره به بدن بازگشته بود. و حالا آمده بود اینجا، و داشت حکایت آنچه دیده بود را بازگو میکرد:
نوجوان بودم؛ شاید 10 ساله. داشتم از مسجد خارج میشدم که دیدم پیرمردی به دنبال کفشِ گمشدۀ خودش میگردد؛ و من به او کمک کردم تا کفشش را پیدا کند. زمانی که به عالَم برزخ رفتم، تمام حال خوبی که اون پیرمرد پیدا کرده بود را به من نشون دادند و عذاب از روی برداشته شده بود.
مورد دیگه اینکه در خیابان به یک چهارراه رسیدم. یک ماشین شاسیبلند دیدم که فرزندشان سرش را از پنجره بیرون کرده بود. من به آن کودک نگاه کردم و لبخندی زدم و شکلک درآوردم تا او بخندد؛ و او خوشحال شد. گذشت و آنها رفتند و من هم رفتم. در آن دنیا به من نشان دادند که آن لبخندی که تو به اون کودک زدی، پدرومادرش در حال متارکه (و طلاق) بودند. وقتی خندید، زن و شوهر هم خندیدند و خوشحال شدند. چند قدم جلوتر ، اون آقا ایستاد و پیاده شد، و برای همسرش گل خرید و گفت تلخیها را فراموش کنیم و قول میدم خوشبختت کنم .... در آن دنیا به من نشان دادند که این لبخند سادۀ تو به اون بچّه، آنقدر تأثیرگذار بود که باعث شد آن زندگی از هم نپاشد و تا ابد ثوابش را به من میدادند...
اینها خوبیهای برزخ بود. آمّا تلخی و سیاهی هم داشت: در آنجا چیزی را به من نشون دادند که هنوز وحشت دارم ازش. زمانی که هنوز بچّه بودم، از سوپر لبنیاتی محلّه، چند بار پفک دزدیده بودم! در آن دنیا به من نشان دادند که هر دانۀ آن پفک دزدی را که میخوردم، وقتی از گلویم پایین میرفت، تمام نظم سلولهای بدنم را به هم میریخت، و متلاشی میشد... هر دانه از آن پفکهای دزدی که میرفت پایین، یک حسّ فوقالعاده فوقالعاده فوقالعاده چندشآور به من دست میداد. آنقدر از خودم متنفّر بودم، که میخواستم هزاران کیلومتر از آن واقعه دور باشم و نبینم.
مجری: و خدا در سورۀ آل عمران میفرماید: و آنگاه که انسان همۀ کارهای نیک و بد خود را در مقابل خود حاضر میبیند، آرزو میکند که کاش از کارهای بدِ خود، در فاصلۀ دوری قرار میگرفت... خداوند شما را از کارهای بد خودتان میترساند؛ و خدا به بندگانش رئوف و مهربان است...
مهمان: در آن دنیا، همان پیرمرد فروشنده را دیدم. به فاصلۀ 3 متری من، هرچه گناه داشت را میدادند به من؛ و هر چه زیبایی که مال من بود را میدادند به او، تا او شاد و راضی شود... + اونجا همگی عذاب میکشیدیم از کارهای خودمون، از جهنّمی که خودمون با کارهایمان برای خودمان ساختهایم... همه عذاب میکشیدیم، جز یک نفر ! و حکایت اون یک نفر را در برنامه ببینید و بشنوید...
برنامۀ "زندگی پس از زندگی" هر روز ساعت 18:30 تکرار روز بعد ساعت 13:30 شبکۀ 4 .
گردآوری سعید جرّاحی 13/2/1400 برچسبها: رمضان [ دوشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ ] [ 22:35 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
| [ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] | ||