انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
ماجرای تهمتی که به شخص بیگناه زده شد !
اوّلین باری که این ماجرا را شنیدم، خیلی تکاندهنده بود برام. ماجرا برمیگرده به تهمت زدن. آقایی تعریف میکرد که فردی داشت در وضوخانۀ مسجد، آماده میشد برای نماز. یکی از دوستان قدیمش وارد وضوخانه میشه و مستقیم به داخل سرویس بهداشتی میره؛ و بعد از چند لحظه میاد بیرون و بدون گرفتن وضو، از اونجا خارج میشه. اون آقا هم که وضو گرفته بود، پشت سرش میره بیرون، تا به داخل مسجد بره. وقتی میره بیرون، میبینه که اون آقا هم وارد مسجد شد، و مستقیم رفت به صف جماعت، و نماز را بست! خیلی تعجّب میکنه؛ بعد از بیرون آمدن از سرویس بهداشتی، و نماز ؟؟! بهخاطرِ کینه و کدورت قبلی که با او داشت، بعد از نماز، شروع میکنه به بدنامی و تهمت زدن به او ! و هرکسی هم که این ماجرا را میشنوه، تعجّب میکنه! که یعنی چی نماز خوندن بدون وضو؟!! و کار بالا میگیره که بعله، نمازِ بدون وضو، فقط کارِ یک آدم دورو و ریاکار و دروغگوست! (به صفتها دقّت کنید: دورویی! ریاکاری! دروغگویی!!) کمکم خبر میرسه به اون آقا ، که چه نشستی؟! که همۀ محلّه دارن پشت سر تو غیبت میکنن و تهمت میزنن که بدون وضو نماز خوندی!
اون آقا هم پیگیری میکنه و میفهمه که اوّلین نفر چه کسی بود که این خبر را پخش کرد؟! یه روز که همه در مسجد جمع هستند، بین دو نماز بلند میشه و از خودش دفاع میکنه. و میگه اون روز این آقا دیده که من وارد دستشویی شدم، و بعدش بدون اینکه دوباره تجدیدِ وضو کنم، به صف نماز ایستادم. بله درسته! ولی این، همۀ ماجرا نیست. و اصل ماجرا از این قراره که: اون روز از درمانگاه برمیگشتم؛ و تازه آمپول زده بودم. وضو گرفته بودم و آمدم برای نماز. امّا جای آمپول خیلی درد میکرد. احساس کردم که خونریزی کرده. اومدم در سرویس بهداشتی مسجد، تا ببینم آیا جای آمپول، خون میاد یا نه؟ که دیدم چیزی نیست. اومدم بیرون؛ و چون دیگه نیازی به وضوی جدید نبود، مستقیم به صف نماز رفتم. ولی شماها بدون اینکه پرس و جو کنید و ببینید که واقعیّت چیه، به من تهمت زدید. از تهمت شما نمیگذرم؛ چون حسّ اعتماد را از اهالی مسجد گرفتید...
مراقب حرفها و تصوّراتمون باشیم. ما که خدا نیستیم! به فرض هم خطاکار بود؛ حسابش با خدا. ولی اگر نیمدرصد احتمالِ اشتباه ما باشه، با همین تهمتی که به او میزنیم، شاید ستونهای شخصیّت اون شخص را نابود کنیم...
+ حقّالنّاس را جدّی بگیریم...
سعید جرّاحی 27/11/99 موضوعات مرتبط: داستان، دینی برچسبها: خاطره [ دوشنبه بیست و هفتم بهمن ۱۳۹۹ ] [ 20:58 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |