انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
ماجرایی که شاید مکافات قتل داشته باشد...!
داروخانه را بهش نشون دادم. چند دقیقه بعد که خودمم رفتم داخل داروخانه، دیدم پیرزن منتظر نوبتـه. ازش پرسیدم چی شده؟ گفت دخترش سرطان داره؛ و گفت که در شهر خودشون (یکی از شهرهای جنوبی کشور) داروهاش پیدا نمیشن، اومده اینجا یزد که داروها را بخره. دربارۀ سرطانش پرسیدم و اینکه دلیلش چیه؟ گفت چند سال پیش که دخترش درسش تموم شده و مدرک گرفته، رفته یکی از شرکتهای خصوصی شهرشون برای استخدام. میگفت تمام آزمونهای داخلی و استخدامی را قبول شده، و بهش گفتند که از هفته بعد بیا شرکت، و مشغول به کار شو. اون مادر تعریف میکرد که دخترش تمام هفته را خوشحال از اینکه میتونه در زمانی که پدرش نیست، نانآور خونه بشه، روزشماری میکرد برای هفته بعد؛ و هفته بعد سرِ ساعت آن روزی که گفته بودند میره شرکت.
امّا با کمال ناباوری، رئیس شرکت به او میگه متأسّفانه مشکلی پیش اومده و شما نمیتونید کار کنید!! میپرسه چه مشکلی؟ جواب درستی به او نمیدن! دختر، مات و مبهوت به خونه برمیگرده و چند روز بعد مشخّص میشه که آقای رئیس، یکی از اقوام خودش را به جای اون دختر استخدام کرده!! این دختر در اوج غصّه و افسردگی، مجبور میشه که خانهنشین بشه... او مدّتی بعد دچار مشکل میشه و وقتی به بیمارستان مراجعه میکنه، آزمایشها نشون میدن که مبتلا به سرطان شده...
... این مادر پیر، اشک میریخت و اینها را برای من تعریف میکرد؛ و میگفت دکترها از درمان دخترش ناامید شدند و بهش گفتند شاید تا 3 ماه دیگه بیشتر زنده نباشه! این مادر مصیبتزده میگفت از اون رئیس نمیگذرم که جوانی دخترم را ازش گرفت...
و حالا بعد از چند ماه درمان و بیمارستان، هیچ امیدی برای بهبود دخترش نداشت...
+ راستی ماها چقدر راحت زندگی دیگران را نابود میکنیم! خدا به دادمون برسه...
سعید جرّاحی 11/6/98 موضوعات مرتبط: اجتماعی، حقوقی برچسبها: تک گویی, خیانت [ دوشنبه یازدهم شهریور ۱۳۹۸ ] [ 21:1 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |