انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
خطّ بیپایان... به نام آنکه مینویسد و خوانده نمیشود...
روز ها در پی هم میگذشت و من چشم به راه آمدنش بودم... گاهی حتی آرزوی ردّ شدنش هم از قلبم میگذشت؛ امّا چندی بعد، طمع اینکه برای من باشد یا با او همقدم شوم تمام آرزوهای کوچکم را از بین میبُرد... روز ها و شب های متوالی که در حال گذر بودند را میدیدم، امّا.. امّا ناگفته نماند موهای من هم امان نمیدادند و با گذر زمان تبانی کرده بودند تا من به او نرسم و هر روز، از روز قبل سپیدتر میشدند😔 و او باز هم... امّا تقصیری هم نداشت؛ چون مردمان، بی رحم بودند که با دل من دشمن شدند و رِیل را دورتر و دورتر میساختند تا آمدن او هم دورتر شود... هركه باز آيد زِ در، پندارم اوست... (سعدي)
در تمام مدّت همه را "او" میدیدم و هر که هر چه میگفت، بیدرنگ میگفتم کِه را میگویی؟؟؟ قطار را؟؟؟ ای رفیق! توی نیمۀ راه ماندی و هیچوقت کامل نشدی؛ امّا من هنوز تا پایان راه کاملت میکنم💙🙂
پوراندخت بابایی
برچسبها: قطار, دلنوشته [ جمعه هفدهم آذر ۱۳۹۶ ] [ 20:43 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |