انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه
 

همه به دنبال یک لقمه نان...
 

چهل و نه؛ چهل و هشت؛ چهل و هفت ...

رانندۀ عصبانی که نتواتسته بود به موقع ماشین را از چراغ زرد  ردّ  کنه گفت:

"این چراغ لعنتی چقدر دیر سبز میشه"؟!


بعد با مشت راستش روی فرمان کوبید و با عصبانیت زمزمه کرد:

" اگه بتونم قبل از ساعت 6 خودمو برسونم سر خطّ،  میتونم یه کورس دیگه مسافر بیارم بالا.

اونوقت، از اون طرف هم میذارن مسافر ببرم؛  وگرنه شیف عصر که راه بیفته، دیگه ما رو تو خطّ راه نمیدن!"
.
.

.
شش؛ پنج؛ چهار ...

دخترک فال فروش، دوست گل فروشش را از بین ماشینها صدا کرد: "سارا! بیا داره سبز می شه!"

سارا نگاهی به چراغ راهنمایی وسط چهارراه انداخت؛

و در حالیکه داشت خودش را به دوستش می رساند، گفت:

"این چراغ چقدر زود سبز می شه! نمیذازه آدم کاسبی کنه!"

.

.
دو دختر در سکوی چراغ راهنمایی وسط چهار راه، کنار آقای پلیس پناه گرفتند...

راننده ی مبهوت شروع به حرکت کرد.

+ و همه به دنبال یک لقمه نان.

 

نویسنده: ابتهاج عبیدی


موضوعات مرتبط: داستان، اجتماعی
برچسب‌ها: فقر
[ یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۳۹۶ ] [ 14:19 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار خصوصی آمار

جاوا اسكریپت

قفل صفحه