انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه

 

اشک سودانی‌ها برای روحانیِ ایرانی

 

چندی پیش در انفجار تروریستی مقابل سفارت ایران در بیروت، حجت الاسلام ابراهیم انصاری، رایزن فرهنگی ایران در لبنان به شهادت رسید.

 

 

 

 

 

 

آنچه  می خوانید خاطرات حجت الاسلام سیدحامد ملکوتی تبار، رایزن فرهنگی سابق ایران در سودان است که پس از آن شهید والامقام مسؤولیت را به عهده گرفت:

 

 

اشک مسؤولین سودانی در فراق او

هنوز یک ماه از پایان ماموریت شهید انصاری (ره) در سودان نگذشته بود.

 شیوخ و مسؤولان فرهنگی سودان برای دیدار با رایزن فرهنگی جدید، به رایزنی می آمدند.

روزی شیخ علی محی الدین، شیخ برجسته و معروف سودان و شاعر بنام سودانی به دیدن من آمد. از او استقبال کردم و او بر روی مبلمانی در اتاقم نشست.

کنارش نشستم و حال و احوالش را پرسیدم ولی متوجه شدم او متحیر است و ناآرام و دائما به اطراف نگاه می کند.

 از او علت این ناآرامیش را جویا شدم. چند لحظه ای سکوت کرد و بعداز لحظاتی شروع کرد به گریه کردن.



برای من عجیب بود که یک سودانی در فراق یک ایرانی، اشک بریزد.

سعی کردم آرامش کنم تا گفتگویمان را آغاز کنیم ولی نتوانستم. بیش از ده دقیقه طول کشید و در این مدت ایشان گریه می کرد و می گفت چگونه آرام شوم در حالی که جای خالی انصاری را می بینم؟ چگونه گریه نکنم در حالی که باید بپذیرم که انصاری از میان ما رفته است.

گفتم او اگر چه با پایان ماموریتش از سودان رفته است ولی هنوز هم دلش برای مردم سودان می تپید.



خلاصه تلاش من برای آرام کردن شیخ علی بی نتیجه ماند.

 به ذهنم رسید زنگی به خود آقای انصاری بزنم و گوشی را به شیخ علی بدهم شاید با شنیدن صدای او آرام بگیرد.

 تلفن را برداشتم و شماره حاج آقا را گرفتم. گوشی را برداشت.

به او گفتم حاج آقا با دل این مردم چه کرده ای که در فراق شما این چنین دلتنگند. و مدام اشک می ریزند. گفتم شیخ علی محی الدین آمده و ده دقیقه است در فراق شما در حال گریه کردن است. من نتوانستم اورا آرام کنم گوشی را می دهم به او تا با شنیدن صدای شما آرام شود.

گوشی را به شیخ علی دادم و گفتم بیا شیخ انصاری پشت خط است.

 گوشی را گرفت ولی به جای صحبت کردن، گریه بود که بین این دو رد وبدل شد. و نتوانستند صحبتی بکنند...!

 گوشی را گرفتم متوجه شدم که شهید انصاری هم در حال گریه است!

 به او گفتم حاج آقا من از شما خواستم شیخ علی را آرام کنی خودتان هم که دارید گریه می کنید گفت آقای ملکوتی مردم سودان آنقدر خوب و باصفا هستند که نمی توانم توصیف کنم بگذار ماموریت شما هم تمام شود آن موقع به شما خواهم گفت که جدائی از آنها چقدر سخت است.


چای فروش سودانی از او می پرسد

در سودان چای فروش ها کنار خیابان بساط می کنند که عموما از قشر کم درآمد و فقیر جامعه سودان هم هستند.

 روزی کنار یکی ازاین چای فروش ها که در سودان به آنها " ستات شای " می گویند نشستم تا برایم چایی بیاورد.

 نگاهی به من کرد و پرسید: شما ایرانی هستید؟

 گفتم: آری.

 پرسید: در سودان چه کار می کنید؟

گفتم: رایزن فرهنگی ایران هستم.

 پرسید: مگر شیخ ابراهیم انصاری رفته است؟

گفتم: آری مدتی است ماموریتش به پایان رسیده و به ایران برگشته است.

... بعدها متوجه شدم که شهید انصاری برای انس و الفت با اقشار کم درآمد سودان و کمک مالی به آنان به بهانه چای نوشیدن، آنان را مورد محبت خود قرار می داده است.

گردآوری: مجتبی رستگاری

[ چهارشنبه بیستم آذر ۱۳۹۲ ] [ 0:7 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار