انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه

نیما یوشیج را چقدر می‌شناسید؟

+ تصاویر

.

روز 21 آبان، سالروز تولّد نیما یوشیج.

نام: علی
نام خانوادگی: اسفندیاری
تخلّص: نیما یوشیج
لقب: پدر شعر نو فارسی
تاریخ تولّد: 21 آبان 1276
تاریخ درگذشت: 13 دی 1338

نیما ابتدا شعر کلاسیک می‌سرود؛ او در 21 سالگی بود که اوّلین شعرش را با نام «قصّۀ رنگ پریده» سرود که در قالب مثنوی بود.

نیما در 21 سالگی

.

نیما یوشیج در 22 سالگی و در سال 1298 به استخدام وزارت مالیّه (دارایی) درمی‌آید. جالب این‌که دو سال بعد، با گرایش به مبارزۀ مسلّحانه علیه حکومت قاجار، اقدام به تهیّۀ اسلحه می‌کند تا به نهضت مبارزان جنگل و میرزا کوچک‌خان جنگلی ملحق شود که موفّق به این کار نمی‌شود.

در سال 1301 نیما شعر فارسی را وارد عرصۀ تحوّل کرد و قالب شعر نو (نیمایی) را پایه‌گذاری کرد. هر چند که قبل از او نیز افرادی مثل «تقی رفعت و شمس کسمایی و جعفر خامنه‌ای» قدم‌های اوّلیّه را برای شعر نو برداشته بودند، ولی این قالب نو به نام نیما ثبت شد.

اسم اوّلین شعر نوِ نیما، «افسانه» نام داشت.

.

منتقدان نیما یوشیج
با چاپ‌شدن اشعار نیما، برخی از شاعران سبکِ کُهن شعر فارسی مانند "ملک الشّعرای بهار و دکتر مهدی حمیدی شیرازی"
(شاعر امواج سِند)، او را مورد انتقاد قرار دادند و حتّی برخی از شاعران سنّت‌گرای کلاسیک به تمسخر و آزار او پرداختند!

.

نیما و شهریار، دوستان قدیمی

.

ازدواج و تشکیل خانواده نیما یوشیج

نیما در اوایل جوانی، عاشق دختری شد که با او اختلاف مذهبی داشت و عشق و عاشقی او منجر به ازدواج نـشد. او بعد از گذشت مدّتی، عاشق یک دختر روستایی به نام صفورا شد. امّا دختر قبول نکرد که به شهر نقل مکان کند؛ و این عشق نیز به شکست مبدّل شد!

نیما یوشیج در ششم اردیبهشت سال 1305 برای رهایی از افکار پریشان خود با عالیه جهانگیری، دختر میرزا اسماعیل شیرازی و خواهر زادۀ جهانگیرخان صوراسرافیل ازدواج کرد.

.

نیما و همسرش عالیه

.

همسر نیما مدیر مدرسه بود که در سال 1307 محلّ کارش به شهر بابل منتقل شد، نیما همراه او به بابل رفت و پس از یک سال به شهر رشت نقل مکان کردند. عالیه همسر نیما با آنکه اهل ذوق و سواد بود، امّا از این‌که شوهرش شغل ثابت و مقام و منصبی و حقوق قابل توجّهی نداشت، بسیار دلخور بود و او را تحقیر می‌کرد!!

پس از گذشت 16 سال از زندگی مشترک، آن‌ها در سال 1321 صاحب پسری شدند و نام او را «شراگیم» نهادند.

.

نیما و پسرش

.

این همان پسربچّۀ بالایی است!

شراگیم پسر نیما

.

فوت نیما یوشیج

نیما یوشیج به دلیل سرمای شدید روستای یوش، به بیماری ذات‌الرّیه مبتلا شد و برای درمان به تهران رفت، امّا معالجاتش تاثیری نداشت و بهبودی حاصل نشد.

سرانجام او در سیزدهم دی 1338 از دنیا رفت و در امامزاده عبدالله تهران به خاک سپرده شد.

او وصیت کرده بود که بعد از مرگ، پیکرش به خانه‌اش در یوش منتقل شود. در سال 1372 پیکر او در حیاط خانه و در کنار آرامگاه خواهرش آرام گرفت.

.

خانه نیما

خانۀ نیما در روستای "یوش"، بنایی قدیمی است که قدمت آن به زمان قاجار بر می‌گردد. این بنا به عنوان اثر ملّی از طرف سازمان میراث فرهنگی ثبت شده و از آن محافظت می‌شود و بازدید آن برای عموم مردم آزاد است.

.

خانه و مزار نیما یوشیج

.

نیما یوشیج و جلال آل احمد

آخرین کسی که بالای سر نیما بود و با او وداع کرد، سیّدجلال آل احمد بود. جلال و نیما در منطقۀ شمیران تهران، همسایه بودند.
کتاب «پیرمرد، چشم ما بود» عنوان یکی از مشهورترین مقالات جلال آل احمد است که در رثای نیما یوشیج نوشته شد و نحوۀ آشنایی نیما و جلال، تا وقایع پایانی زندگی‌اش را در برمی‌گیرد و در دی‌ماه 1340 در مجلّهٔ آرش به چاپ رسید.

صاحبنظران، این مقاله را از مقالات تأثیرگذار و مهمّ در تاریخ معاصر ایران می‌دانند.

.

بخش پایانی کتاب "پیرمرد، چشمِ ما بود»، نوشتۀ جلال آل احمد :

«...مدّتی بود که پیرمرد افتاده بود. برای بار اوّل در عمرش -جز در عالم شاعری- یک کار غیر عادی کرد؛ یعنی زمستان به یوش رفت و همین یکی کارش را ساخت.
هر روز، یا دو روز یک بار سری می‌زدیم... [آن شب، همین که صدای در زدن آمد] چیزی به دوشم انداختم و دویدم. هرگز گمان نمی‌کردم کار از کار گذشته باشد. گفتم لابد دکتری باید خبر کرد یا دوایی باید خواست. عالیه‌خانم پای کرسی نشسته بود و ناله می‌کرد: نیمام از دستم رفت!
عالیه‌خانم بهتر از من می‌دانست که کار از کار گذشته است، ولی بی‌تابی می‌کرد و هِی می‌پرسید: فلانی! یعنی نیمام از دست رفت؟
و مگر می‌شد بگویی آری؟!

عالیه‌خانم را با سیمین [همسرم] فرستادم که از خانۀ ما به دکتر تلفن کنند. پسر را پیش از رسیدن من فرستاده بودند شوهر خواهرش. گفتم: برو سماور را آتش کن. حالا قوم و خویش‌ها می‌آیند...»
...

.

تندیس‌های نیما و جلال و سیمین

در برج میلاد

.

.

.

گردآوری: سعید جرّاحی 1404/8/21

.

.

.

.

👇👇👇

لینک بازدید از صفحۀ اصلی وبلاگ

.

.


موضوعات مرتبط: ادبیـّات
برچسب‌ها: جلال آل احمد
[ چهارشنبه بیست و یکم آبان ۱۴۰۴ ] [ 23:58 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار خصوصی آمار

جاوا اسكریپت

قفل صفحه