انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
ماجرای این گرگ و پیرمرد
امروز مستند عجیبی را دیدم از شبکه مستند؛ به نام "نان و گرگ". صحنه عجیب و حیرت انگیزی بود. پیرمرد کشاورزی بود، اهل چهارمحال و بختیاری. روزهایی که برف شدید می بارید، تعداد زیادی نان میخرید و به کوه میرفت؛ و نانها را یکی یکی در دامنه کوه پخش میکرد.
پیرمرد تعریف میکرد: از دور میدیدم که حیواناتی که نمیتوانند آذوقهای به دست آورند و یا آن روز را نمیتوانستند شکار کنند، به سمت نانها میآیند و از آنها میخورند. و من از دیدن این صحنهها خوشحال بودم. او میگفت: روزی بالای صخرهها نشسته بودم که دیدم یک گرگ آمد و با وجود بارش شدید برف، نانها را پیدا کرد و خورد و یکی از آنها را با خودش برد. احتمالا آن را برای بچّههاش میبُرد.
روزها گذشت. یک روز، همین پیرمرد در کوه، دچار حادثه میشود و در میان برفها بیهوش میافتد. مدّتی نمیگذرد که پیرمرد احساس میکند که گرگی بالای سر اوست! میگفت حتّی نایِ بلند شدن و دفاع کردن از خودم را هم نداشتم. ناگهان دیدم که از من دور شد. خیالم راحت شد. مدّتی نگذشت که دیدم یکی از روستاییان که چوپان بود، به هوای کـُشتن آن گرگ به بالای سر من آمد؛ که ناگهان با بدن بیهوش من وسط برفها مواجه میشود.
آن مرد روستایی کمککننده میگفت: داشتم گلّه گوسفندان را به چَرا میبردم. گرگی را دیدم که به نزدیک گلّه میآید و بدون اینکه به گلّه حمله کند، از آن فاصله میگیرد! دوباره میآید و دوباره دور میشود. حسّ کردم با این کار، میخواهد توجّهم را به چیزی جلب کند که اینگونه مرا به دنبال خودش می کشاند. او را دنبال کردم تا به این پیرمرد رسیدم...
پیرمرد میگفت: خدای ما انسانها، خدای گرگها هم هست...!
مستند نان و گرگ از شبکه مستند ۴ تیر ۱۴۰۱/ ساعت 17:30 گردآوری: سعید جرّاحی
👇👇👇👇
موضوعات مرتبط: طبیعت [ یکشنبه دوازدهم تیر ۱۴۰۱ ] [ 9:9 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |