انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه
 

 

داستان

🔵  معاملۀ سخت با  خدا

 

مقیم لندن بود؛

تعریف می کرد که یک روز سوار تاکسی میشود و کرایه را می پردازد.

راننده هم بقیه پول را که برمی گرداند و  ۲۰ سِنت اضافه تر میدهد!

می گفت: چند دقیقه‌ای با خودم کلنجار رفتم که 20 سنت اضافه را برگردانم یا نه؟

آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …

گذشت و به مقصد رسیدیم.

موقع پیاده شدنم، راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا! از شما ممنونم!

پرسیدم بابت چی ؟

گفت میخواستم فردا بیایم مرکز شما مسلمانان، و مسلمان شوم؛ امّا هنوز کمی مردّد بودم و  شکّ داشتم.

وقتی دیدم شما سوار ماشینم شدید، خواستم شما را امتحان کنم؛

با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم . فردا خدمت می رسیم!

تعریف می کرد: تمام وجودم دگرگون شد! حالی شبیه غش به من دست داد...

من مشغول خودم بودم؛ در حالی که داشتم  تمام اسلام  را به 20 سنت می فروختم...!!!

 

 

گردآوری: سعید جرّاحی 5/8/96


موضوعات مرتبط: داستان، دینی، فرهنگی
برچسب‌ها: تازه مسلمان
[ جمعه پنجم آبان ۱۳۹۶ ] [ 10:59 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار