انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
داستان آخرش باید رفت...
و صداي چهچۀ آنها كه قطع شدني نبود و سكوت را از جنگل ميگرفت، قطره هاي باران كه به شاخه هاي درختان برخورد ميكردند، صداي هولناكي را در دل جنگل بوجود مي آورند. تمام درختان دست هايشان به سوي آسمان بلند كرده بودند. گويي با پرودگار خود راز و نياز ميكردند .. انگار پيرمرد مي دانست كه نفس هاي آخرش هست .....! و از اشك هايش گودال هايي در دل جنگل وجود مي آورد! صداي چهچۀ پرندگان بيشتر و بيشتر ميشد! پيرمرد بر درختي تكيه كرد؛ گويي نفس هايش ديگر توان ياري نداشتند ..! اي درختان سرو! شما فرزندان من بوديد ! شما را به خالقتان مي سپارم از غم من اندوهگين مباشيد كه او شما را ياري خواهد كرد؛ زيرا او خالق شماست!! پيرمرد در حالي كه به درخت تكيه داده بود چشمهايش را ميبندد...!!!!
[ چهارشنبه سوم آبان ۱۳۹۶ ] [ 19:51 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |