انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
داستان ببخشید؛ اگر زود قضاوت کردم...
دختر کوچولو از مدرسه اومد و دفتر نقّاشیش رو پرت کرد روی زمین! بعد هم پرید بغل مامانش و زد زیر گریه! مادر نوازش و آرومش کرد و خواست که بره و لباسش رو عوض کنه. دفتر رو برداشت و ورق زد. نمره نقّاشیش 10 شده بود! دختر کوچک، مادرش رو کشیده بود، ولی با یک چشم! و به جای چشم دوّم، دایرهای توپر و سیاه گذاشته بود! معلّم هم دور اون، دایرهای قرمز کشیده بود و نوشته بود: «دخترم دقّت کن!»
فردای اون روز مادر سری به مدرسه زد. از مدیر پرسید: «میتونم معلّم نقّاشی دخترم رو ببینم؟» مدیر هم با لبخند گفت: «بله، لطفا منتظر باشید.» خانم معلّمِ جوانِ نقّاشی، وقتی وارد دفتر شد خشکش زد! مادر، یک چشم بیشتر نداشت! معلّم با صدایی لرزان گفت: «ببخشید، من نمیدونستم...، شرمندهام.» مادر دستش رو به گرمی فشار داد و لبخندی زد و رفت.
اون روز وقتی دختر کوچولو از مدرسه اومد با شادی دفترش رو به مادر نشون داد و گفت: «معلّممون امروز نمرهام رو کرد 20» زیرش هم نوشته: «گلم، اشتباهی یه دندونه کم گذاشته بودم!»
گردآوری: سعید جرّاحی 29/آذر/95 موضوعات مرتبط: داستان [ دوشنبه بیست و نهم آذر ۱۳۹۵ ] [ 20:8 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |