انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
دلیل عشق محمود به ایاز همان لازمۀ عاشقی کردن...
در دفتر پنجم مثنوی، داستان زیبایی اومده؛ مولانا با این داستان، کمال عاشقی کردن را یاد میدهد؛ و به کسانی که فقط ادّعای عاشقی دارند، امّا یکی از اصول اصلی آن را رعایت نمیکنن، تذکّر میدهد.
داستان از این قرار است:
سلطان محمود غزنوی، علاقۀ خاصّی به " اَیـاز" داشت؛ ایاز، غلام سیاهپوست دربار بود؛ او صورت زیبا نداشت؛ ولی سیرت زیبا داشت. عدّهای از درباریان، از این محبوبیّت ایاز، و علاقۀ محمود به او حسادت میکردند!
روزی از سلطان محمود، دلیل این علاقه را پرسیدند. محمود گفت فردا بیایید، دلیل این عشق را خواهم گفت!
فردا همه حاضر شدند، و منتظر گشودن راز این عشق محمود به ایاز... سلطان وارد شد. او یک قطعه جواهر بزرگ و گرانبها را روی سندان گذاشت، و یک سنگ بزرگ را کنار آن! بعد رو به حاضرین کرد و آنها را صف کرد و گفت یکی یکی بیایید و با این سنگ بزرگ، روی این جواهر بکوبید !
نفر اوّل آمد، و سنگ را بالا برد تا روی آن بزند؛ امّا منصرف شد و به سلطان گفت حیف از این جواهر ! نفر بعد هم گفت: قربان میدانید قیمت این جواهر چقدر است؟ نذارید بشکند ! نفر بعد، و نفر بعد، و همگی همین حرفها را زدند. سلطان هم تشکّر کرد که اینقدر به فکر خزانۀ حکومتی هستند !!
سپس رو به ایاز کرد و گفت: بیا و این سنگ را بر این جواهر بکوب! همه منتظر بودند که ایاز، قراره چه بهانهای برای نشکستن بیاره؟ امـّا در کمال ناباوری، ایاز سنگ را محکم بر روی این گوهر گرابنها کوبید و آن را خُرد کرد !
زمزمه در میان حاضرین بلند شد؛ که الان سلطان محمود او را به زندان میندازه، یا حتّی گردن میزنه! ولی سلطان با صدای بلند به او احسنت گفت؛ و به حاضرین گفت: حالا فهمیدید که چرا من عاشق ایاز هستم؟؟ فقط به یک دلیل: که او مطیع و تابع است!
سعید جرّاحی 8/9/95 موضوعات مرتبط: داستان، ادبیـّات برچسبها: عاشقانه ها [ دوشنبه هشتم آذر ۱۳۹۵ ] [ 22:21 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
[ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |