انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد
مردی  که در میقات، خسی شد؛ و  در ادبیّات، کسی؛...  همو   که "جلال آل قلم" بود
پيوندهای روزانه

 

 

 

 

دو خاطره‌ی عجیب از «علّامه جعفری(ره)»

 

استاد جعفری، مردی است که در 23 سالگی به درجه اجتهاد رسید و «علّامه» لقب گرفت.

 علّامه جعفری، فیلسوف و مولوی‌شناس خوش‌ذوقی بود که تا 25آبان ماه 1377 که چشم از دنیا بست، طرفداران زیادی در کرسی‌های علمی و فلسفی دنیا پیدا کرده بود و شاگردانی از یونان و عراق و ژاپن داشت.

 73 سال زندگی و بیش از 80 عنوان کتاب. این است خلاصه عمر علّامه...!

 


 قالی را از دزد خریدند
 
روزی علّامه جعفری در زمان بازگشت به منزل، متوجّه شد که دزدی از منزل ایشان،  فرشی برداشته و می‌برد!

دزد را تعقیب کردند  و در "سرای بوعلی" بازار تهران، دیدند  که دزد  مشغول فروختن قالی است.

 به حجره رفتند و با پیشنهادی که هم به نفع حجره‌دار بود و هم دزد، قالی را  خریدند؛

 ولی شرط کردند که فروشنده‌ی قالی، آن را تا منزل برایشان حمل کند...

 وقتی دزد به منزل استاد رسید، دستپاچه شد و از علّامه معذرت خواست.

 علّامه بدون آنکه به رویش بیاورد گفت:

«من که ندیدم تو از خانه‌ی من  فرش را دزدیده باشی؛ من فقط قالی را از تو خریده ام...!»
 
 
 


لبخندی زدند و چشمانشان را  بستند...
 
دکتر غلامرضا جعفری، فرزند علّامه جعفری خاطره‌ای را از ایشان در کتاب «امام حسین (ع) فرهنگ پیشرو انسانیّت» نقل کرده و از آخرین ساعات عمر علّامه جعفری نوشته است که:

«چون علّامه دچار سکته‌ی مغزی شده بودند و قدرت تکلّم نداشتند، در آخرین لحظه‌های عمرشون  با ایما و اشاره  از من می‌خواستند که چیزی را براشون بیارم؛

 ولی من هر چه تلاش می‌کردم، نمی‌فهمیدم که ایشان چه خواسته‌ای دارند؟!

 یک پارچه‌ی سبزی بود که یکی از دوستان علّامه، چند ماه قبل از کربلا آورده بود و به ضریح مطهّر امام حسین (ع) متبرّک شده بود.

 من متوجّه شدم که علّامه آن پارچه را می‌خواهند.

 به سرعت از بیمارستان خارج شدم تا آن پارچه‌ سبز را بیاورم.

 رفت و برگشت من،  حدود یک ساعت طول کشید؛

 و من وقتی به بیمارستان رسیدم، ایشان  تمام کرده بودند و دکترها پارچه سفیدی را به سرشان کشیده بودند.

 از اینکه نتوانسته بودم این خواسته‌ی استاد را به موقع اجابت کنم خیلی متأثـّر شدم.

 پارچه‌ی سفید را کنار زدم، و پارچه‌ی متبرّک‌شده را روی صورت علّامه گذاشتم؛

 در کمال تعجّب مشاهد کردم که ایشان چشمانشان را باز کرده و لبخندی زدند، و دوباره و برای ابد، چشمانشان را بستند...»

منبع: خاطره‌ای از دکتر غلامرضا جعفری، فرزند علّامه جعفری

در کتاب «امام حسین (ع) فرهنگ پیشرو انسانیّت»

گردآوری: سعید جرّاحی 27/8/92

تصاویــر:

 

 

 

 

 

علّامه؛ 

و  شاگرد ژاپنی ایشان

روی عکس کلیک کنید

 

 

 

 

 

 

 علّامه؛

و  طبیعت...

 

 

 

 

 

 

 

علّامه؛

 و  شهریار... 

 

روی عکس کلیک کنید

 

 

 

 

 

 

علّامه؛

و  پروفسور  حسابی

 

 

 

 

 

 

 

علّامه؛

 و  کتاب...

 

 

 

 

[ دوشنبه بیست و هفتم آبان ۱۳۹۲ ] [ 19:35 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

این وبلاگ، از  همه ی  دوست‌دارانِ اندیشه های ناب "جلال‌آل‌احمد" و  نیز  همه ی  آن‌هایی که معتقد به آزاداندیشیِ سالم و  منطقی هستند، دعوت به همکاری می‌کند؛

...نیز  از صاحب‌نظرانی که به "نقد" عالمانه اعتقاد دارند.

امـّا  چرا  از  هر دری، سخنـی؟!
باید بگویم که «جلال بزرگ» از هیچ چیز در اطرافش، غافل نبود؛ و  از هیچ نکته‌ای فروگذار نکرد؛
چون که او  «درد دین و جامعه» را  با هم داشت...

ما نیز  به تبعیـّت از آن «روشنفکر جهان‌دیده»، از همه چیز  سخن خواهیم گفت...





امکانات وب
روزنامه پیشخوان در وبلاگ روزنامه آمار