|
انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
|
مصاحبت با انسان خوب، خیلی خوبه...
امروز به دلایلی، برای صحبت بابت مسائل درسی و تربیتی، قراری داشتم با یک انسان بزرگوار؛ شاید در حدّ سنّ پدرم.
بعد از این صحبت یکساعته، فهمیدم که: برخی آدمها -با وجود ظاهر خشک و خشن- چقدر پربار و پخته هستند. باور کردم که: برخی آدمها، با وجود اینکه به همه توجّه میکنند، خودشان چقدررررررر نیاز به توجّه دارند...! انسانهای نجیب و مظلومی که، هم بزرگ هستند و هم کوهِ غم! گاهی خانوادههای این آدمها، این آدمها را نمیبینند...! انسانهایی که نزدیکِ ما هستند؛ ولی خارج از حقارتها و روزمرّگیهای ما هستند.
امشب یکی از همین انسانهایی را دیدم که بغض فروخورده بود؛ امّا محکم و قوی حرف میزد... این مرد عزیز، با وجود سنّ بالا، ایستاده روی پا، حدود یکساعت در سرمای شب، برایم حرف زد؛ و دردِدل کرد؛ تا بگوید که هست؛ که بگوید از دست فرزندش خسته شده است...! + دردِ دل کرد، تا امثال من بفهمیم که اینگونه افراد هم در اطرافمان هستند...!
+ امشب وقتی به سمت منزل برمیگشتم، لذّت یک مصاحبت عالمانه را چشیده بودم. و خیلی افسوس خوردم برای آنانی که هستند؛ ولی دیده نمیشوند...!
امیدوارم همۀ شما کسی در بین دوستان و آشنایان داشته باشید که شما را لبریز از انرژی مثبت کند؛ + و شما هم او را ببینید...!
سعید جرّاحی 20/ آذر /99
👇👇👇👇
برچسبها: تک گویی, دلنوشته [ پنجشنبه بیستم آذر ۱۳۹۹ ] [ 22:21 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
| [ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] | ||