|
انجمن علمی-ادبی سیّدجلال آل احمد مردی که در میقات، خسی شد؛ و در ادبیّات، کسی؛... همو که "جلال آل قلم" بود
| ||
|
دیالوگهای ناب "مختارنامه" (2)
(قسمتهای آخر سریال)
- مختار: میترسم کاری را که دشمنان نـتواستند انجام دهند، به دست این دوستانِ نادان بشود !
- ابراهیم مالک اشتر: امان از زخمهای نامرئیِ جهل.
- مختار: برای من وفای عجم، ذخیرۀ روزهای بیوفایی عرب بود.
- مُـهلّب (مشاور مُصعب زبیری): اگر کفر نـبود، مختار را "موسای کلیم" میداسنتم، و این آتش (تدبیرش) را عصای معجزهاش...
- عُمره (همسر باوفای مختار): مختار، مردِ میدانهای سخت است؛ میداند چه کند...
- ناریه (زن بیوفای مختار، خطاب به "ثابت" پسر مختار): بچّهجان! برو کتاب بخوان تا مثل پدرت در تله نیفتی!
- ثابت پسر مختار (خطاب به مادرش ناریه): ایکاش شرع اجازه میداد تا پسری چون من، مُنکـر مادری چون تو باشد.
- ثابت، پسر مختار (خطاب به مادرش ناریه): حالا میفهمم که چرا مختار پایبنـد این خانه نـبود !
- ثابت (خطاب به پدرش مختار): من پسر مختارم و وارث شمشیرش و همۀ داشتههایش.
- مختار (خطاب به پسرش ثابت): میراث اصلی مختار، عشق به علی(ع) است.
- مختار (خطاب به همسر بیوفایش ناریه): ناریه! یادت نرود تو همسر مردی هستی که شرافت و غیرتش را با هیچ گوهری معامله نمیکند.
- ثابت پسر مختار: کاش مادرم میدانست در کجای زمان ایستاده است...
مُصعب زبیری (خطاب به عمره، همسر باوفای مختار): مختار شکست خورده است. ... - عُمره همسر باوفای مختار (خطاب به مصعب): هر زمین خوردنی، شکست نیست؛ اگر مختار را مثل من میشناختید، با پای خود به غرقاب کوفه نمیآمدید.
- اسماعیل (هنگام دیدن بیوفایی کوفیان): تازه میفهمم که چرا مختار به ایرانیها اردات خاصّی داشت...
- عبدالرّحمان (یار باوفای مختار): مرز میان حقّ و باطل، یک تار موست؛ گاه عمری سر به سجده ساییدن، با خوردن یک خرمای غصبی بر باد میشود!
گردآوری: سعید جرّاحی 8/5/95
کلیک کنید:
برچسبها: سکانس تماشایی, سريال تاریخی, مختارنامه [ چهارشنبه پنجم آبان ۱۳۹۵ ] [ 14:10 ] [ انجمن جلال آل احمد ]
|
||
| [ طراحی : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] | ||